دلم می خواست من هم توی این روزها - این روزها یعنی همان دهه فجر - چیزی بنویسم ... تبریکی ، خاطره ای از کسی ، شعری ، عکسی ، ... اما نشد . حالا که دو سه روزی بیشتر به سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی نمانده است ، دلم می خواهد این چند جمله را بنویسم ...
امام را ندیده ام . درست دو ماه و پانزده روز بعد از به دنیا آمدنم امام رفت . بچه که بودم ، همه ی انچه که از امام می دانستم همان حرف هایی بود که اول کتاب های مدرسه مان می نوشتند ، زیر تصویر بزرگی از امام . دروغ نگفته ام اگر بگویم از همان روز ها عاشق امام بودم . اصلا دروغ نگفته ام اگر بگویم عاشق امام بودن ، بزرگ و کوچک بودن نمی شناسد . عاشق امام بودن ، دیدن و ندیدن نمی شناسد . اصلا تر میشود فقط با یک تصویر ، عاشق امام شد . نمی دانم چرا ... نمی دانم امام توی چشم هایش چه دارد ؟! ... نمی دانم چه چیزی باعث می شود که حتی بچه ی کوچک دبستانی که نه انقلاب را می شناسد ، نه امام را ، شیفته ی امام می شود ... هنوز هم که هنوز است ، چیز زیادی از امام نمی دانم . نه چیزی بیشتر از انچه توی تلویزیون ، آن هم توی دهه فجر از امام می گویند و پخش می کنند ... اما هنوز هم امام برای من ، بزرگ است و مهربان. تصویرش را که از تلویزیون می بینم آرامش عجیبی می نشیند توی دلم .. دلیل این را هم نمی دانم اما شک ندارم که شیفته ی امام بودن ، دیدن و ندیدن ندارد . شک ندارم که می شود فقط با یک تصویر ، عاشق امام شد ...
لبخند تو خلاصه ی خوبی هاست
لختی بخند ، خنده ی گل زیباست
پیشانی ات تنفس یک صبح است
صبحی که انتهای شب یلداست
در چشمت از حضور کبوترها
هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست
رنگین کمان عشق اهورایی
از پشت شیشه ی دل تو پیداست
فریاد تو تلاطم یک طوفان
آرامشت ، تلاوت یک دریاست
با ما بدون فاصله صحبت کن
ای آنکه ارتفاع تو دور از ماست
«قیصر امین پور»