*وای که چقد کار دارم . بس که سرم شلوغه افتادم به بیکاری ! خدا بخیر کنه ...
*نمی دونم چرا هر کی تو بسیج دانشگاه ، جانشین می شه ، به چند ماه نمی کشه که ازدواج می کنه . زنگ زده به من می گه شما رو معرفی کردم .خدا اینم بخیر کنه ! (:دی)
*این ترم برنامه ی کلاسام خیلی فشرده است . چهار روز در هفته صب تا عصر کلاس دارم . وقتی هم از دانشگاه برمی گردم عین جنازه می شم؟؟ هیچ کاری نمی تونم بکنم .خدا کلشو بخیر کنه !!
چند روزه دلم تنگه ... چند روزه دلم بد گرفته است . چند روزه یه بغض عجیبی نشسته تو دلم که انگار خیال شکستن نداره ...
مدت هاست می خوام بنویسم . می خوام این بغض رو خالی کنم لای همین کلمه ها ... می خوام صدات کنم . می خوام نذاری تنها باشم . می خوام دستتو بذاری رو شونه هام و من گرمای دستاتو احساس کنم .
می خوام عین بچه های کوچیک بیام بهت بگم : دوستم داری؟؟ ... و تو بغلم کنی . نازم کنی . بگی مگه می شه دوستت نداشته باشم؟... چقد ذوق می کنم اونوقت ...
می بینی؟ من نوشتن بلد نیستم . یعنی بهتر بگم : من از تو نوشتن بلد نیستم . بیا دستمو بگیر با هم بکشیم روی کاغذ ...می خوام دوست داشتنو مشق کنم ، ولی تنهایی نمی تونم . دستمو بگیر ... لطفاً!!
چقدر تعلق بده ! یه هفته گوشیمو دادم دستش ، انگار همه ی زندگیمو دادم !!!!
بش گفتم پاییزو خیلی دوس دارم . چون بر خلاف ظاهر سردش ، پر از رنگ های گرمه ...
و من ، حتی اگه خیلی از گذشته فاصله گرفته باشم ، هنوز هم رنگ گرم رو دوست دارم ...
گرماش ، سیاهی این سنگریزه ها رو بی تاب می کنه ...
سبو بشکسته ، دل بشکسته ، جام باده بشکسته
خدایا در سرای ما چه بشکن بشکن است امشب ...
رخصتی تا ترک این هستی کنیم
بشکنیم این شیشه تا مستی کنیم
راستی نادیدنی ها دیدنی است ... واقعا نادیدنی ها باید خیلی دیدنی باشن . نه؟!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ :